شلوار تا خورده دارد ، مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش ، یعنی تماشا ندارد

دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم
درباره کلبه متروک وسط باغ
درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده
درباره چوپانی که بره اش را وسط کوهها گم کرده
درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه
درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد
و درباره خودم که چقدر بی فکرم

من غمگین بودم که چرا کفش ندارم،
اتفاقا مردی را دیدم که پا هم نداشت.
+ نوشته شده در ساعت 11:24 توسط مسعود زلالی |
32 نظر
پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...
ديروز زيادي شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بود
از خواب بيدار شود ...!
زنده یاد حسين پناهي

دلتنگم،
مثل مادر بي سوادي
که دلش هواي بچه اش را کرده
ولي بلد نيست شماره اش را بگيره.

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
javahermarket
width:153px; height:180px; float:right; clear:inherit; background-color:F5F8FE; border:CCC solid 1px; margin:4px; padding:3px; text-align:center; font-family:Tahoma,sans-serif; font-size:8pt;
javahermarket
javahermarket
نظرات شما عزیزان: